ارسطو ارسطو ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره

ارسطو و پدر بزرگ

كارهاي عجيب ارسطو در اين دو روزي كه اينجا بود

  ارسطو جون دو شب بيشتر پيش ما نبود وهمين الان به خانه اش رسيد.وخدا را سپاسگزارم كه صحيح وسالم رسيدند. لطفا اين عكس را نگاه كنيد! فكر ميكنيد عكس چيه؟ آفرين عكس پتو هست ولي پتوي ساده نيست وارسطو جون هم براي اينكه خواب برود بايد دونفر براي چند ساعت دو طرف پتو را بگيرند و او را تكان بدهند تا ايشان خواب بروند.البته اشتباه نشه اين دوشبي كه اينجا بود چون گهواره نداشت اينجوري ما را مچل كرده بود خوب شيطوني هاي ارسطو يكي دوتا نيست امشب يك ساعت مانده به حركتشان به سوي تهران براي ارسطو جون بنا به سفارش دكترش فرني را براش شروع كرديم وايشان هم اينجوري خوردند وديگر اينكه ارسطو جون روي بعضي آدما حساسه وتا به او نزديك بشن اينجوري...
15 دی 1391

اولين پرواز ارسطو جون

  خيلي دلمان براي ارسطو جون تنگ شده بود ومامان ارسطو هم خيلي دلش براي شهر زادگاهش.وقتي كه تلفن به دايي سعيد زدند كه كجا هستي او نزديكيهاي قم رسيده بود وامكان برگشت هم نيود بخاطر همين مامان ارسطو بليط هواپيما را گرفت وبه سوي ما پرواز كردنه تازه يك ساعت زودتر از دايي سعيد هم رسيدند.اين هم عكس ديشب ارسطو در بدو ورود.   ولي يه چيز نگران   كننده براي ما ومامان ارسطو!!! چرا شكم او سبز كار ميكند؟   اين هم عكسي كه صبح اول وقت ازش گرفتم ودور لب ولونچه اش پر از شير خشك شده هست وتازه لب پايينش هم مثل خانها كلفت كرده ويك چيز ديگه اينكه صداي ارسطو جون هم بر اثر گريه هاي چند روز پيش كه بعد از معاين...
14 دی 1391

ارسطو و واكنش به شيشه شير

ارسطو جون چند روزيه كه وقتي شيشه شير را ميبينه كلي ذوق ميكنه.من خودم نديدم و اينو از قول مامانش نوشتم يعني اگه ببينم ممكنه بخورمش .ارسطو جون همونطور كه قبلا نوشتم عاشق فيله واين هم عكس ارسطو وفيله       واين عكس پاييني هم تخت ارسطو جونه كه توسط مامان وباباش خريداري شده يهو كسي نگه سيسموني بچه هستا چون ما نخريديم تا مردم ديگه هم ياد بگيرن وخودشونو تو درد سر نندازن ...
7 دی 1391

سوتي بابابزرگ براي ارسطو جون

اين چند روز كه تهرون بودم وارسطو جون را مرتب بوس ميكردم يكهو متوجه شدم كه يك مو پشت پلك راست بچه افتاده و حدس ميزدم كه اين مو ي مژه ي منه ( از بس صورتم را روي صورتش گذاشته بودم) دفعه اول خواستم اون مو را بردارم نشد! فردا باز تلاش كردم وبا اينكه عينك هم به چشم داشتم ولي نشد ولي به نظرم رسيد كه موهه جابجا شد! وقتي به مادر ارسطو قضيه را گفتم و او پشت چشم بچه را نگاه كرد گفت : اين مو نيست جاي زخميه كه توسط ناخنش ايجاد شده! وبدين ترتيب بود كه از جفا يي كه كردم شرمسار گشتم واز اينكه پير بدرد نخوري شدم،{جاي زخم را كنده بودم} ناراحتم! اينهم عكسي كه زخم پشت چشمش را نشان ميدهد ساعت 9 نوشت: خدا را شكر همين نيم ساعت پيش مامان ارسطو جون اعلام كرد ...
5 دی 1391

بلاخره دلمون براي ديدنش يه ذره شده بود

بلاخره دلمون براي ديدن ارسطو جون يه ذره شده بود و من و مامان بزرگش رفتيم تهران تا ببينمش و در اين دو روزي كه اونجا بوديم كلي بوسيدمش تا جايي كه صورت ارسطو جون من كهير زد وچند تايي هم عكس ازش گرفتم كه در روزهاي آينده منتشر خواهم كرد ...
2 دی 1391
1